جدول جو
جدول جو

معنی اندازه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

اندازه گرفتن(مُ رَ ءَ)
مقیاس کردن وزن یا طول و عرض و عمق (ارتفاع). (فرهنگ فارسی معین). پیمایش کردن و گز کردن و تعیین طول و عرض و عمق کردن. (ناظم الاطباء). پیمودن. سنجیدن. مساحی کردن. مساحت کردن. تقدیر کردن. کیل کردن. کشیدن. (یادداشت مؤلف) : وی نخست ببرید و اندازه نگرفت. (تاریخ بیهقی) ، اندودگی دیوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اندازه گرفتن
مقیاس کردن وزن یا طول و عرض و عمق (ارتفاع)، قیاس کردن حدس زدن، شمردن حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه گرفتن((~. گِ رِ تَ))
قیاس گرفتن
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
اندازه گرفتن
أخذ القياسات
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
اندازه گرفتن
Measure
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اندازه گرفتن
mesurer
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اندازه گرفتن
mierzyć
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اندازه گرفتن
ölçmek
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اندازه گرفتن
измерять
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به روسی
اندازه گرفتن
messen
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اندازه گرفتن
вимірювати
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اندازه گرفتن
ناپنا
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به اردو
اندازه گرفتن
পরিমাপ করা
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اندازه گرفتن
kupima
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اندازه گرفتن
測る
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اندازه گرفتن
측정하다
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
اندازه گرفتن
测量
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
اندازه گرفتن
למדוד
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به عبری
اندازه گرفتن
मापना
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به هندی
اندازه گرفتن
วัด
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اندازه گرفتن
meten
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
اندازه گرفتن
medir
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اندازه گرفتن
misurare
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اندازه گرفتن
medir
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اندازه گرفتن
mengukur
تصویری از اندازه گرفتن
تصویر اندازه گرفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ سَ)
بنظام شدن. چنانکه باید گردیدن. (یادداشت مؤلف) :
چون سخن در نظر از لفظ تو اندام گرفت
به عدم بازرود خصم تو اندام اندام.
سوزنی.
لب لعل تو ز خون دل من کام گرفت
سرو قد توز آغوش من اندام گرفت.
صائب (از آنندراج).
بی وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی صحبت تو کار من اندام نگیرد.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ خادْ دَ)
شریک گرفتن. جفت گرفتن:
کنون بررست پیش من بصد ناز
بپرواز اندر آمد بچۀ باز
همی ترسم که گر پرواز گیرد
بکام خود یکی انباز گیرد.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ حَ)
بفکر افتادن. اندیشۀ جان گرفتن. بفکر جان افتادن. (از یادداشتهای لغت نامه) :
از آن کوه راه بیابان گرفت
غمی گشت و اندیشۀ جان گرفت.
فردوسی، بناگاه رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجازه گرفتن
تصویر اجازه گرفتن
دستوری گرفتن رخصت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار